سنان بن انس نخعی
از دیگر قاتلانی که در واقعه
کربلا بسیار از او یاد شده، سنان بن انس است. او همراه سپاه
عمر بن سعد در کربلا حضور یافت و در
روز عاشورا برای به شهادت رساندن
امام حسین (علیهالسّلام) تلاش بسیار از خود نشان داد.
گفته شده سنان در
روز عاشورا، تیری به گلوی مبارک اباعبدالله (علیهالسّلام)
و به نقلی به
سینه ایشان زد.
همچنین نقل شده که او نیزهای به پهلوی حضرت (علیهالسّلام) زد و ایشان را از
اسب به
زمین انداخت
و در لحظات آخر
حیات امام (علیهالسّلام) هم که پیوسته کسی به
امام حسین (علیهالسّلام) نزدیک میشد و ضربهای بر ایشان وارد میآورد او نیز، نیزهای به شانهی امام (علیهالسّلام) زد و سپس نیزه را به سینهی حضرت (علیهالسّلام) فرو برد.
سپس بنا بر نقل بسیاری از منابع سنان از
خولی بن یزید خواست تا سر از
بدن امام (علیهالسّلام) جدا کند. خولی خواست این کار را بکند؛ اما دستش لرزید و بدنش به رعشه افتاد از اینرو نتوانست و کنار کشید. سنان او را به باد ناسزا گرفت و گفت: «
خداوند بازوهایت را بشکند و دستانت را جدا کند.» سپس خود از اسب فرود آمد و سر را از بدن مطهر آن حضرت (علیهالسّلام) جدا کرد و به دست خولی داد.
نقل است که پس از این
جنایت او به توصیهی کوفیان، نزد
ابنسعد رفت تا از او برای انجام این کار
جایزه بستاند. سنان چون بر در خیمه عمر بن سعد رسید با صدای بلند شروع به خواندن این اشعار کرد:
اوقر رکابی فضة و ذهبا انا قتلت الملک المحجبا
قتلت خیر الناس امّا و ابا و خیرهم اذ ینسبون نسبا
«رکاب اسب مرا باید از
طلا و
نقره پر کنید که من شاه پردهنشین را کشتم. کسی را کشتهام که
پدر و مادرش بهترین مردم بودند و چون مردم
نسب خویش را گویند نسب او از همه بهتر و والاتر است.»
عمر بن سعد با شنیدن این اشعار عصبانی شد و با چوبی که در دست داشت بر او زد و گفت: «ای دیوانه چرا چنین سخن میگویی به خدا
قسم اگر این حرفها به گوش
ابنزیاد برسد گردنت را میزند.»
در چگونگی
مرگ او
روایات مختلفی در منابع نقل شده است. برخی از مورخان نوشتهاند که پس از
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، عمر بن سعد سر امام (علیهالسّلام) را به همراه سنان بن انس نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد. سنان پس از ورود به کاخ ابنزیاد، شروع به خواندن اشعاری که پیش از این به آن اشاره شد کرد، پس عبیدالله به شدت عصبانی شد و گفت: «اگر میدانستی که او بهترین
خلق خداست پس چرا او را کشتی؟ به خدا قسم از من خیری به تو نمیرسد و مطمئن باش که من، تو را به او (حسین (علیهالسّلام) ) ملحق خواهم کرد»، پس او را پیش آورد و گردن زد.
در نقلی دیگر هم آمده: پس از
قیام مختار، ماموران او در پی سنان رفتند تا او را به سبب جنایاتش به
مجازات برسانند. خبر به سنان رسید و او نیز به مانند بسیاری از قتله
کربلا به
بصره فرار کرد. پس به دستور مختار خانهاش را ویران کردند.
مدتی بعد سنان از بصره خارج شد و به سمت
قادسیه حرکت کرد. جاسوسان مختار او را از این امر باخبر کردند پس او گروهی را برای دستگیری سنان فرستاد، آنان موفق شدند در میانهی راه سنان را دستگیر نمایند. پس از دستگیری ابتدا بند بند انگشتان سنان و سپس دستها و پاهایش را قطع کردند و آن گاه او را در ظرف روغن انداخته، به
هلاکت رساندند.
برخی دیگر از مورخان هم بر این اعتقادند که سنان از بیم
انتقام مختار، به بصره فرار کرد و همچنان زنده ماند تا اینکه روزی در مجلس
حجاج بن یوسف ثقفی حاضر شد. حجاج از حاضران خواست که هر کس کار شایستهای انجام داده برخیزد و بگوید. گروهی برخاستند و از کارهای شایسته خود سخن گفتند. در این هنگام سنان برخاست و گفت: «عمل شایسته من هم
قتل حسین بن علی (علیهالسّلام) است.» حجاج به او گفت: «بله، کار نیکو و پسندیدهای انجام دادهای.» چون سنان به خانه برگشت زبانش به لکنت افتاد و
دیوانه شد به گونهای که در جای خود میخورد و همان جا
قضای حاجت میکرد
تا اینکه بعد از پانزده روز به هلاکت رسید.